آفاق علم امام در «الکافى» (بخش دوم)(9819 مجموع کلمات موجود در متن) (13383 بار مطالعه شده است) 
آفاق علم امام در «الکافى» (بخش دوم)
اصغر غلامی
مجموعه مقالات فارسی کنگره بین المللی ثقة الاسلام کلینی
جلد چهارم، ص ۴۶۹ الی ۵۱۳
برای گرفتن نسخهی PDF لطفاً اینجا را کلیک کنید.
سوم. مجارى یا وسایط غیبى علم
الف. روایات نکت و نقر
حضرت امام موسى کاظم علیه السلام، در کیفیت عالم شدن ائمه علیهم السلام مىفرماید: مبلغ علمنا على ثلاثة وجوه: ماض و غابر و حادث. فأمّا الماضى، فمفسر و أما
الغابر، فمزبور و أما الحادث، فقذف فى القلوب و نقر فى الأسماع. و هو أفضل علمنا و لا نبىّ بعد بیّنا ؛[57]
علم، به سه وجه به ما مىرسد: گذشته، آینده و حادث. امّا علم گذشته، علمى است که تفسیر شده و علم آینده، علم مزبور و مکتوب است و امّا علم حادث، چیزى است که در
قلب انداخته و در گوش خوانده مىشود. و بهترین علم ما همین است و پیامبرى بعد از پیامبر ما وجود ندارد.
نکت (افتادن در قلب) و نقر (خواندن در گوش)، از خصوصیات ائمه علیهم السلام است. ابو الخیر مىگوید: قلتُ لأبى عبد اللّه علیه السلام: إنّى سألتُ عبد اللّه بن
الحسن، فزعم أنّ لیس فیکم إمام. قال: بلى، و اللّه یا ابن النجاشى! إنّ فینا لم ینکت فى قلبه و یوقر فى أذنه و تصافحه الملائکة ... ؛ [58] به امام صادق علیه السلام عرض کردم: من از عبد اللّه بن حسن سؤال کردم. او گمان مىکند امام، در بین شما
(اهل بیت) نیست. فرمود: قسم به خدا اى پسر نجاشى! به درستى که از ماست آن که علم به قلب او انداخته مىشود و به گوش او خوانده مىشود و ملائکه با او مصافحه
مىکنند .... حضرت امام رضا علیه السلام نیز روایت امام صادق علیه السلام را بدین صورت تفسیر مىکند: أمّا الغابر، فما تقدّم من علمنا و أمّا المزبور، فما
یأتینا و أمّا النکت فى القلوب، فإلهام و أمّا النقر فى الاسماع، فإنّه من ملک ؛[59] غابر، علمى است که از سابق
بوده و مزبور، علمى است که در آینده به ما مىرسد و افتادن در قلب، الهام است و کوبیدن در گوش، از سوى ملک است. با توجه به روایات فوق که مىفرماید «نقر» از سوى
ملک صورت مىگیرد، مىتوان نتیجه گرفت که «نقر» معادل تحدیث است. در روایات دیگر، تصریح شده علم برتر ائمه علیهم السلام، علمى است که هر صبح و شام و هر ساعت به
ائمه علیهم السلام تحدیث مىشود.[60] لذا امام کاظم علیه السلام در مورد «نقر» مىفرماید: «و هو أفضل علمنا». و
بعد از اشاره به این که «نقر» از سوى ملک است، تأکید مىفرمایند: «لا نبىّ بعد نبینا». این تأکید، به لحاظ آن است که تحدیث به معناى وحى شریعت نیست. مرحوم
علّامه مجلسى مىنویسد: اگر چنانچه از قول امام علیه السلام، توهم ادعاى نبوّت (توسط ائمه) ایجاد شود ـ چرا که مردم خیال مىکنند اِخبار از ملک، مخصوص انبیا است
ـ امام علیه السلام این توهم را نفى کرده به واسطه این که فرموده: «پیامبرى بعد از پیامبر ما نیست». و آن به خاطر فرق بین نبىّ و محدّث است که نبىّ، ملک را
هنگام القاى حکم مىبیند و محدّث به واسطه اسماع، از مسئله آگاه مىشود و ملک را نمىبیند و حکم شرع به او القاء مىشود، چنانچه گذشت . [61]
ب. محدّث بودن ائمّه علیهم السلام
کلینى مىنویسد: عن محمّد بن إسماعیل، قال: سمعت أبا الحسن علیه السلام یقول: الأئمة، علماء، صادقون، مفهمون، محدَّثون ؛ [62] از محمّد بن اسماعیل نقل شده که گفت: از امام رضا علیه السلام شنیدم که مىفرمود: ائمه، عالمان،
راستگویان، فهمیدگان و محدَّثان هستند. حضرت امام صادق علیه السلام در توضیح محدَّث بودن امام، به محمّد بن مسلم مىفرماید: إنّه یسمع الصوت و لا یرى الشخص.
فقلت له: جعلت فداک ! کیف یعلم أنّه کلام الملک؟ قال: إنّه یعطى السکینة و الوقار حتى یعلم أنّه کلام ملک ؛[63]
به درستى که (محدث) صداى ملک را مىشنود، امّا شخص ملک را نمىبیند، (محمّد بن مسلم مىگوید) به حضرت عرض کردم: فدایت شوم ! محدَّث چگونه مىفهمد صدایى که
شنیده، صداى ملک است؟ فرمود: به درستى که به او سکینه و وقار عطا مىشود تا او کلام ملک را مىشناسد. با توجه به این دو روایت، روشن شد که ائمه علیهم السلام،
محدَّث هستند و محدّث کسى است که ملک، امورى را به ایشان الهام و بیان مىکند. همچنین مشخص شد که محدّث هنگام الهام، شخص ملک را نمىبیند، بلکه فقط صداى او را
مىشنود. و لذا براى راوى، سؤال شده که امام چگونه صداى ملک را تشخیص مىدهد که با پاسخ امام صادق علیه السلام روشن مىشود خداوند، علمى به امام عطا کرده که
صداى ملک را به وضوح مىشناسد و بدین وسیله اضطراب و تردید از ایشان دور شده و آرامش و اطمینان حاصل مىگردد. ممکن است در این جا اشکال دیگرى به ذهن برسد که
مضمون این روایات که رؤیت ملک را توسط محدّث نفى مىکند، با روایات دیگرى که خبر از مراوده فرشتگان با ائمه علیهم السلام مىدهند، منافات دارد. در پاسخ باید
گفت: در روایاتى که مراوده فرشتگان با ائمه علیهم السلام مطرح شده، سخن از فرشتهاى نیست که خبر مىآورد، در صورتى که در روایات تحدیث، سخن از فرشتهاى است که
خبر مىآورد. به عبارت دیگر، ندیدن فرشته مخبردر حال تحدیث، امرى است و نزول فرشتگان به خانههاى اهل بیت علیهم السلام و دیدارشان، امر دیگرى است. تذکّر به این
نکته لازم است که محدّث بودن و نبوّت، لازم و ملزوم همدیگر نیستند. لذا این شبهه که لازمه محدّث بودن ائمه علیهم السلام، قائل شدن به نبوّت ایشان است، اساسا
وارد نیست. همین اشکال در روایتى مطرح شده و امام باقر علیه السلام بدان پاسخ داده است. کلینى مىنویسد: عن حمران بن أعین، قال: قال أبو جعفر علیه السلام: إنّ
علیّا کان محدثا ... یحدّثه ملک. قلت: تقول: إنّه نبیّ؟ قال فحرَّک یده هکذا: أو کصاحب سلیمان، أو کصاحب موسى، أو کذى القرنین، أو ما بلغکم أنّه قال: و فیکم
مثله ؛[64] از حمران بن اعین نقل شده که امام باقر علیه السلام فرمود: به درستى که على علیه السلام، محدّث بود
... ملک به او تحدیث مىنمود. عرض کردم: آیا ایشان نبىّ بود؟ حضرت دست خویش را (به نشانه نفى) حرکت داده و فرمودند: بلکه مانند صاحب سلیمان (آصف بن برخیا) یا
مصاحب موسى (حضرت خضر) و یا مانند ذى القرنین است. آیا به شما نرسیده که [پیامبر]فرمود: و در میان شما نیز مانند او هست. در پاورقى اصول الکافى در مورد عبارت
آخر حدیث فوق چنین آمده است: فقد روى أنّه صلى الله علیه و آله قال: إنّ علیّا ذو قرنى هذه الأمة ؛[65] از
پیامبراکرم صلى الله علیه و آله روایت شده که فرمود: به درستى که على علیه السلام، ذى القرنین این امت است. بنابراین، وحى و تکلّم ملائکه، تلازمى با نبوّت شخص
ندارد. چنان که خداى تعالى در قرآن کریم، سخن از تکلّم ملائکه با حضرت مریم علیهاالسلام مىگوید ،[66] در حالى
که حضرت مریم، نبىّ نیست. همچنین در قرآن تصریح شده که خداوند به مادر حضرت موسى، وحى نمود، در حالى که مادر حضرت موسى علیه السلام، نبىّ بود. [67] در نتیجه، محدَّث بودن ائمه علیهم السلام و تکلّم جبرئیل با حضرت صدیقه کبرى علیهاالسلام، به معناى نبىّ
بودن این ذوات مقدسه نیست .
ج. تأیید امام با روح القدس
خداى تعالى براى رسولان و برگزیدگان خود، پنج روح قرار داده و ایشان را با روح القدس تأیید نموده است. حضرت امام صادق علیه السلام در مورد رسولان الهى
مىفرماید: جعل فیهم خمسة أرواح، أیّدهم بروح القدس، فبه عرفوا الأشیاء. و أیّدهم بروح الإیمان، فبه خافوا اللّه عز و جل و أیدّهم بروح القوة، فبه قدروا على
طاعة اللّه. و أیّدهم بروح الشهوة، فبه اشتهوا طاعة اللّه عز و جل و کرهوا معصیته. و جعل فیهم روح المدرج الذى به یذهب الناس و یجیئون ؛ [68] خداى تعالى در رسولان خود، پنج روح قرار داده است. و ایشان را با روح القدس تأیید نموده که به وسیله آن
همه چیز را مىدانند. و با روح ایمان، تأیید نموده که به واسطه آن خوف از خداى عز و جل دارند. و با روح قوت، تأیید کرده که به وسیله آن قادر به طاعت خدا
مىشوند. و با روح شهوت، تأیید کرده که به آن میل به اطاعت خداى عز و جل و کراهت از معصیت او مىیابند. و در ایشان روح جنبندگى و حیات قرار داده که مردم به
واسطه آن رفت و آمد مىکنند. از میان این پنج روح، سه روح قوت، شهوت و حیات، بین همه انسان ها مشترک است. مؤمنان علاوه بر این روح، داراى روح ایمان، و رسولان و
امامان داراى روح دیگرى به نام روح القدس هستند. همچنین با توجه به روایت فوق، ظاهرا مراد از روح القدس، مرتبهاى علم است که با نور آن، امام به حقیقت اشیا
معرفت پیدا مىکند. همچنین روایات، تصریح دارند که روح القدس نمىخوابد، غافل نمىشود، به بازى سرگرم نمىشود و مغرور نمىگردد. [69] بنابراین، روح القدس، از منابع علمى ائمه علیهم السلام که با وجود آن، امام از خطا و لغزش مصون است و هیچ
گاه غفلت ندارد و حتى هنگام خواب، هر چند جسم او مىخوابد لکن به واسطه روح القدس که خواب و غفلت ندارد، امام همواره از امور آگاه است. مرحوم ملّا صالح
مازندرانى در این باره مىنویسد: ریشه غفلت (مطرح شده در روایت) یا از این باب است که گفته مىشود غفلت کردم از آن غفلت کردنى، و این وقتى گفته مىشود که شخص
اصلاً متذکر مطلب نباشد، و یا از باب اَغفلته (افعال) است و آن هنگامى است که شخص، خود را به غفلت بزند در حالى که واقعا در یاد او باشد. اولى، غفلت ناشى از
مثلاً خواب را نفى مىکند، چنانچه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: «چشم من مىخوابد ولى قلبم نمىخوابد». و دومى، هر نوع غفلتى را به کلى نفى مىکند. [70] بر اساس روایت امام باقر علیه السلام، روح القدس، نورى است که از سوى خداى تعالى به نبىّ و امام افاضه
مىشود و با آن نور، امام از زیر عرش تا زیر خاک را مىشناسند.[71] در دستهاى از روایات، در مورد روح تفویض
شده به امامان علیهم السلام، تعبیر «روحا من أمرنا» به کار رفته است. و در برخى روایات دیگر نیز تعبیر «روح منه» آمده است. لذا با توجه به اختلاف تعبیر روایات
درباره روح، مىتوان گفت مراد از روح، مراحلى از علم و فهم است. و با جمع مختلف در این زمینه چنین استفاده مىشود که «روح القدس»، مرحلهاى از علم است که در همه
انبیا و اوصیا، بوده است. ولى «روح منه» و «روح من أمرنا» مرحله بالاترى است که مخصوص خاتم الأنبیا و ائمه علیهم السلام است. [72] همچنین در بیشتر روایات تصریح شده که روح، فرشته نیست، بلکه خلقى اعظم از ملائکه است. اما در روایتى در
تفسیر آیه: «کَذَ لِکَ أَوْحَیْنَآ إِلَیْکَ ...»، مراد از روح، فرشته بیان شده است.[73] در این مورد مىتوان
گفت ممکن است این مرحله از علم، در برخى موارد به واسطه فرشته به امام برسد. لذا از فرشتهاى که ناقل چنین علمى است به روح تعبیر شده است. نکته مهم دیگرى این که
در روایات فوق بیان شده، این است که روح القدس، پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله به امام علیه السلام منتقل مىشود. در حالى که برخى روایات، حاکى از آن
هستند که امیر المؤمنین علیه السلام در حیات رسول اللّه صلى الله علیه و آله نیز حامل روح القدس بوده است. راوى مىگوید: قلت لأبى عبد اللّه صلى الله علیه و
آله: جعلت فداک! إنّ الناس یزعمون أنّ رسول اللّه صلى الله علیه و آله وجّه علیّا علیه السلام إلى الیمن لیقضى بینهم. فقال علىٌّ علیه السلام: فما وردت علىَّ
قضیّة إلّا حکمتُ فیها بحکم اللّه و حکم رسول اللّه صلى الله علیه و آله. قال: صدقوا قلت: و کیف ذاک و لم یکن أنزل القرآن القرآن کلّه و قد کان رسول اللّه صلى
الله علیه و آله غائبا عنه؟ فقال: تتلقّاه به روح القدس؛[74] به امام صادق علیه السلام عرض کردم: فدایت شوم!
مردم مىگویند: رسول خدا صلى الله علیه و آله، على علیه السلام را به یَمن فرستاد در میان مردم قضاوت کند. على علیه السلام فرموده است: هیچ قضیهاى بر من پیش
نیامد مگر این که در آن به حکم خدا و حکم رسول او صلى الله علیه و آله حکم کردم. فرمود: راست مىگویند. عرض کردم: این چگونه ممکن است در حالى که نه همه قرآن
نازل شده بود و نه رسول خدا صلى الله علیه و آله نزد او بود؟ فرمود: روح القدس حکم را به او القا مىکرد. علاوه بر این گونه روایات، عصمت ائمه علیهم السلام پیش
از امامت نیز دلالت دارد امام قبل از امامت، داراى روح القدس است. بنابراین، روایاتى که بیان مىکنند روح القدسى که همراه پیامبر است، پس از رحلت ایشان به امام
منتقل مىشود، دلالت ندارند که امام علیه السلام در حیات رسول اللّه صلى الله علیه و آله هیچ ارتباطى با روح القدس ندارد. بلکه روایات دیگر، صریح در این هستند
که مراتبى از روح القدس قبل از امامت نیز در شخص امام وجود دارد و با روشنایى آن، امام از خطا و غفلت مصون مىشود. و مرتبه بالاتر روح القدس که همراه پیامبراکرم
صلى الله علیه و آله بوده، پس از ایشان به امام منتقل مىشود .
د. انتقال جمیع علوم انبیا، رسل و ملائکه به ائمه علیهم السلام
کلینى، در مورد نسبت علم ائمه علیهم السلام به جمیع علوم انبیا، رسل و ملائکه، روایاتى را نقل مىکند که بیانگر دو قسم از علم براى خداى تعالى هستند. یک قسم،
علمى است که خداوند آن را براى ملائکه، انبیا و رسولان خود آشکار نموده است و قسم دیگر، علم مکفوف است که بر هیچ یک از مخلوقات خویش آشکار نکرده است. بر اساس
این روایات، علمى که براى انبیا، رسولان و ملائکه آشکار شده، ائمه علیهم السلام نیز آن را دارا هستند. اما علم مکلوف که خداوند آن را براى خود اختصاص داده است،
هر گاه در چیزى از آن، بدا حاصل شود خداوند علم آن را به ائمه علیهم السلام مىدهد. امام صادق علیه السلام مىفرماید: إنّ للّه تبارک و تعالى، علمین: علما أظهر
علیه ملائکته و أنبیائه و رسله، فما أظهر علیه ملائکته و رسله و أنبیائه فقد علمناه. و علما إستأثر به فإذا بدأ اللّه فى شى ءٍ منه، أعلمنا ذلک و عرض على الأئمة
الذین کانوا من قبلنا ؛[75] همانا، براى خداى تبارک و تعالى، دو علم هست. علمى که آن را بر ملائکه، انبیا و
رسلش آشکار نموده است، پس هر آنچه را که بر ملائکه، رسولان و انبیائش آشکار کرده، علم آن را به ما داده است. و علمى که به خودش اختصاص داده است، پس هر گاه در
چیزى از آن، بدا حاصل شود، خداوند ما را به آن، عالم مىکند در حالى که بر ائمه پیش از ما نیز عرضه شده است. این قبیل روایات، با روایاتى که دلالت بر زیاد شدن
علم ائمه علیهم السلام دارند، هماهنگى داشته و گویاى این مطلب هستند که علم مکفوف که مختص به خداى تعالى است، تقدیرات و خلق جدید، محو و اثبات در کتاب بدائیات
است که هر گاه خداوند بخواهد به تدریج علم آنها به امام علیه السلام داده مىشود. همچنین این روایات با روایات نفى علم غیب نیز سازگار است، بدین معنا که مراد
اهل بیت علیهم السلام از نفى علم غیب، عدم آگاهى ایشان از این امور است که هنوز تقدیر نشدهاند و پس از تقدیر، علم آنها به ائمه علیهم السلام داده مىشود که به
تعبیر خود ایشان، افضل علوم ایشان نیز همین است. این دو مورد در مبحث مربوط به هر کدامشان، بیشتر توضیح داده خواهد شد .
۱. ائمّه علیهم السلام، وارث علم خاتم الانبیا علیهم السلام
برخى روایات تصریح دارند که امیر المؤمنین علیه السلام و ائمه و اهل بیت علیهم السلام، در تمام علم رسول خدا صلى الله علیه و آله، با ایشان شریک هستند. امام
باقر علیه السلام فرمودند: نزل جبرئیل على محمّد صلى الله علیه و آله برمّانتین من الجنّة، فلقیه علیّ علیه السلام فقال: ما هاتان الرمّانتین اللتان فى یدک؟
قال: أمّا هذه فالنبوة، لیس لک فیها نصیب و أمّا هذه فالعلم. ثمّ فلقها رسول اللّه صلى الله علیه و آله بنصفین، فأعطاه نصفها و أخذ رسول اللّه صلى الله علیه و
آله نصفها، ثم قال: أنت شریکى فیه و أنا شریکک فیه. قال: فلم یعلم، و اللّه، رسول اللّه صلى الله علیه و آله حرفا مما علّمه اللّه عز و جل إلّا و قد علّمه علیّا
ثم انتهى العلم إلینا. ثمّ وضع یده على صدره ؛[76] جبرئیل براى رسول خدا صلى الله علیه و آله دو انار از بهشت
فرود آورد. پس امیر المؤمنین علیه السلام با رسول خدا صلى الله علیه و آله برخورد (ملاقات) نمود و عرض کرد. «این دو انارى که در دست شماست، چیست». رسول اللّه
صلى الله علیه و آله فرمود: «امّا این یکى، نبوّت است که تو از آن نصیبى ندارى و امّا این دیگرى، علم است». سپس رسول اللّه صلى الله علیه و آله آن را نصف کرد و
نیمى از آن را به امیر المؤمنین علیه السلام داد و نیم دیگر را خود برداشت و سپس فرمود: «تو در علم، شریک من هستى و من در آن با تو شریکم». [امام باقر علیه
السلام] فرمود: به خدا سوگند، رسول خدا صلى الله علیه و آله حرفى از آنچه خداى عز و جل به او تعلیم کرده را عالم نیست مگر آن که آن را به على علیه السلام تعلیم
نمود و سپس این علم به ما مىرسد. و دست خود را بر سینه مبارک خود گذاشت. امام رضا علیه السلام در نامهاى به عبد اللّه بن جندب مىنویسد: أما بعد فإنّ محمدا
صلى الله علیه و آله کان أمین اللّه فى خلقه، فلمّا قبض علیه السلام کنّا أهل البیت ورثته. فنحن أمناء اللّه فى أرضه، عندنا علم البلایا و المنایا و ... و نحن
أولى الناس بکتاب اللّه و نحن أولى الناس برسول اللّه صلى الله علیه و آله ...» ؛[77] اما بعد، به درستى که
محمد صلى الله علیه و آله، امین خدا در میان خلقش بود. هنگامى که رحلت نمود، ما اهل بیت، وارث ایشان بودیم. پس ما امناى خدا در زمین هستیم و علم بلایا و منایا
نزد ماست ... و ما سزاوارترین مردم به کتاب خدا و مقدمترین مردم به رسول خدا صلى الله علیه و آله هستیم ... . بنابراین، روشن است که ائمه اهل بیت علیهم السلام،
وارث تمام علوم خاتم الانبیا صلى الله علیه و آله هستند. و هیچ علمى به رسول خدا صلى الله علیه و آله نمىرسد مگر این که از طریق ایشان به ائمه علیهم السلام
منتقل شده است .
۲. ائمه علیهم السلام، وارث علوم و کتب انبیاى پیشین
بر اساس دستهاى دیگر از روایات، علوم تمام انبیا، براى خاتم الانبیا صلى الله علیه و آله جمع شده و ایشان تمام این علوم را به امیر المؤمنین علیه السلام منتقل
کرده است. به همین سبب، امیر المؤمنین علیه السلام داراى علوم جمیع انبیا و اعلم از همه ایشان است. و از آن جا که علم هر امام به امام بعدى منتقل مىشود، همه
ائمه علیهم السلام داراى جمیع علوم انبیا و اعلم از ایشان هستند.[78] همچنین بر اساس روایات دیگر، کتب و منابع
علمى انبیا، به ترتیب از نبىّاى به نبىّ دیگر منتقل شده تا به خاتم الانبیا صلى الله علیه و آله رسیده[79] و
از ایشان به هر یک از ائمه علیهم السلام به ارث مىرسد.[80] کلّ کتاب نزل، فهو عند أهل العلم و نحن هم ؛ [81] هر کتابى که نازل شده، نزد اهل علم است و ما اهل علم هستیم. ابو بصیر از امام صادق علیه السلام نقل
مىکند: اى ابا محمّد ! به راستى که خداى عز و جل چیزى به انبیا، عطا نکرده مگر آن که آن را به محمّد صلى الله علیه و آله نیز عطا کرده است. و به محمّد صلى الله
علیه و آله تمام آنچه را به انبیا عطا کرده، عطا نموده و صحفى که خداوند در قرآن مىفرماید: «صحف ابراهیم و موسى» نزد ماست ... . [82] بر اساس این روایات و نیز روایاتى که در باب جفر مطرح شد، روشن مىگردد علوم همه انبیاى گذشته و کتب
ایشان، در نزد ائمه علیهم السلام است و بخشى از منابع علمى ایشان است .
ه. انتقال علم امام سابق به امام بعدى
بر اساس روایات، ائمه اهل بیت علیهم السلام، در علم با یکدیگر مساوى هستند.[83] همچنین علم امام سابق به امام
پس از خود منتقل مىشود و ائمه علیهم السلام، وارثان علم اند و از یکدیگر علم را به ارث مىبرند.[84] امام باقر
علیه السلام مىفرماید: إنّ العلم الذى نزل مع آدم علیه السلام لم یرفع. و العلم یتوارث و کان علىّ علیه السلام عالم هذه الامة و إنّه لم یهلک منا عالم قط إلّا
خلفه من أهله من علم مثل علمه او ما شاء اللّه ؛[85] همانا، علمى که به آدم علیه السلام فرود آمد، از بین نرفته
است. و علم به ارث مىرسد و امیر المؤمنین علیه السلام عالم این امت بود. و به راستى که هیچ گاه عالمى از ما از دنیا نمىرود، مگر یکى از اهل او پس از او، عالم
به علمش باشد یا آنچه را خدا خواهد بداند. امام صادق علیه السلام در مورد وقت انتقال علم امام سابق به امام بعدى مىفرماید: یعرف الذى بعد الإمام علم، من کان
قبله فى آخر دقیقة تبقى من روحه ؛[86] کسى که بعد از امام قبلى جانشین او مىشود، علم امام قبل از خود را در
آخرین دقیقه از حیات او که روح او باقى است، عالم مىشود. بنابراین، روشن است تمام علم امام سابق، به امام پس از او منتقل مىشود و ائمه علیهم السلام، همه در
علم یکسان هستند. اما عبارت «أو ما شاء اللّه» بیانگر آن است که ممکن است علم امام سابق به هر اندازه که بوده، به توارث برسد یا این که خداوند بخواهد علم بیشترى
را به امام بعدى بدهد. و این با روایات افزوده شدن بر علم ائمه علیهم السلام و نیز انتقال علم به امام حاضر از طریق رسول خدا صلى الله علیه و آله و ائمه پیشین
از ایشان علیهم السلام سازگار و همسو است .
چهارم. حیات و جریان دائم علم
الف. باز شدن هزار باب از هزار باب علم
بر اساس روایات، رسول اکرم صلى الله علیه و آله هنگام رحلت، هزار باب از علم را به امیر المؤمنین علیه السلام آموخت که از هر باب آن هزار باب باز دیگر مىشود.
کلینى از ابو بصیر نقل مىکند که به امام صادق علیه السلام عرض کردم: جعلت فداک! إنّ شیعتک یتحدّثون أنّ رسول اللّه صلى الله علیه و آله علَّم علیّا علیه السلام
بابا یفتح منه ألف باب؟ قال: فقال: یا أبا محمّد! علّم رسول اللّه صلى الله علیه و آله علیا علیه السلام ألف باب یفتح من کلّ باب ألف باب ... ؛ [87] فدایت شوم! شیعیان شما حدیث
مىکنند که رسول اللّه صلى الله علیه و آله به على علیه السلام، بابى از علم آموخت که از آن، هزار باب باز مىشود؟ حضرت فرمود: اى ابا محمّد! رسول خدا صلى الله
علیه و آله به على علیه السلام هزار باب آموخت که از هر باب، هزار باب علم گشوده مىشود. در روایت دیگرى علاوه بر نشان دادن ما فوق درک و تصور بودن علم ائمه
علیهم السلام، تصریح دارد که از علوم ائمه علیهم السلام چیز بسیار اندکى که به یک حرف ناقص از حروف ابجد تشبیه شده به ما رسیده است. [88] همچنین این روایات نشان مىدهد که قسمتى از علوم رسیده به اهل بیت علیهم السلام، به صورت جمعى و جملى است
که در وقت لازم تفصیل آن به امام هر عصر مىرسد و افزوده شدن بر علم ائمه علیهم السلام نیز بدین معناست که در آینده پیرامون این موضوع بیشتر بحث خواهد شد .
ب. ائمه علیهم السلام هر گاه اراده کنند، خداى تعالى ایشان را عالم مىکند
بر اساس روایات، هر گاه مسئله جدیدى پیش آید و امام در موقعیتى قرار گیرد که علم جدیدى بخواهد، خداوند او را عالم مىکند که این دسته از روایات نیز، روایات
افزوده شدن بر علم امام علیه السلام را تأیید مىکنند. حضرت امام صادق علیه السلام مىفرماید: إذا أراد الإمام أن یعلم شیئا، أعلمه اللّه ذلک ؛ [89] هر گاه امام اراده کند به چیز جدیدى علم پیدا کند، خداوند آن را به او تعلیم مىکند. و نیز مىفرماید: إنّ
الإمام إذا شاء أن یعلم، اُعلم ؛[90] به درستى که امام هر گاه بخواهد بداند، به او علم داده مىشود. روشن است
که خواست و اراده امام علیه السلام، به معناى موقعیتى است که ممکن است بر امام علیه السلام پیش بیاید و لزوم ندارد که خواست قولى باشد. در این هنگام خداوند علم
جدیدى به امام علیه السلام افاضه مىفرماید .
ج. نزول ملائکه بر ائمه علیهم السلام در شب قدر
خداوند مىفرماید: «تَنَزَّلُ الْمَلَئِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ»؛[91]
ملائکه و روح، در آن (شب قدر) به اذن پروردگارشان براى هر امرى نازل مىشوند. از آیه فوق استفاده مىشود که شب قدر استمرار داشته و هر سال تکرار مىشود. ذیلاً
به بررسى این موضوع مىپردازیم .
۱. استمرار شب قدر
تنزّل، فعل مضارع و به معناى تتنزّل است ؛ یعنى فرود مىآیند. و این حکایت از استمرار دارد. بنابراین، ظاهر آیه شریفه، برتکرار این شب در هر سال و نزول ملائکه و
روح در هر شب قدر دلالت مىکند. یعنى امر الهى مربوط به هر سال، در شب قدر همان سال توسط ملائکه و روح فرود مىآید. امام باقر علیه السلام مىفرماید: إنّه
لینزّل فى لیلة القدر إلى ولىّ الأمر، تفسیر الأمور سنة سنة. یومر فیها فى أمر نفسه بکذا و کذا و فى أمر الناس بکذا و کذا؛ [92] همانا، در شب قدر، به ولىّ امر، تفسیر امور، سال به سال نازل مىشود. و در این شب هم دستورهایى نسبت به
خود او و هم دستورهایى نسبت به مردم، به او ابلاغ مىشود .
۲. چه کسى محل نزول ملائکه است؟
جاى این سؤال است که اوامر الهى، هر سال بر چه کسى فرود مىآید؟ مسلم است که این اوامر در عصر خاتم الانبیا صلى الله علیه و آله، هر سال بر ایشان نازل مىشد،
اما پس از رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز باید کسانى باشند که اوامر الهى در شبهاى قدر هر سال بر ایشان نازل گردد. اما بعد از رسول اللّه صلى الله علیه و
آله هیچ کس جز ائمه اهل بیت علیهم السلام چنین ادعایى نکرده، بلکه فقط ایشان در روایات متعدد این موضوع را خبر داده اند. راوى مىگوید به ابن عبّاس گفتند: امیر
المؤمنین علیه السلام به تو فرمود: إنّ لیلةَ القدر فى کلّ سنة و إنّه ینزّل فى تلک اللیلة أمر السنة. و إنّ لذلک الأمر ولاة بعد رسول اللّه صلى الله علیه و
آله. فقلت: من هم؟ فقال: أنا و أحد عشر من صلبى أئمّة محدَّثون ... ؛[93] همانا، شب قدر در هر سال هست و امور
هر سال، در آن شب نازل مىشد. و براى (نزول) این امر بعد از رسول اللّه صلى الله علیه و آله، والیانى هست. تو گفتى: ایشان چه کسانى هستند؟ فرمود: من و یازده نفر
از صلب من، امامانى که محدَّث هستند. بنابراین، روشن است که هر سال، در شب قدر علم تقدیرات مربوط به آن سال، به صورت تفصیلى به امام هر عصر اعطا مىشود. و نیز
مسلم است که نه هر سال، بلکه هر هفته و هر روز، بر علوم اهل بیت علیهم السلام افزوده مىشود. در ادامه حدیث فوق چنین آمده است: أنه لیحدث لولى الأمر سوى ذلک،
کلّ یوم علم اللّه عز و جل الخاص المکنون العجیب المخزون، مثل ما ینزّل فى تلک اللیلة من الأمر. ثم قرأ: «و لو أنّ ما فى الأرض من شجرة أقلام و البحر یمده من
بعد سبعة أبحر ما نفدت کلمات اللّه إنّ اللّه عزیز حکیم»؛[94] همانا، هر روزى غیر از آنچه در شب قدر به ولى امر
مىرسد، علم خاص، پنهان، حیرت انگیز و مخزون الهى حادث مىشود، مانند آن امرى که در شب قدر نازل مىشود. سپس این آیه را تلاوت کرد که: «و اگر همه درختان زمین
قلم شود و دریا براى آن مرکب گردد و هفت دریاى دیگر به آن افزوده شود، کلمات خدا پایان نمىگیرد. خداوند عزیز و حکیم است». بنابراین، ائمه علیهم السلام هر
اندازه از علم بهره مند باشند، باز هم نیازمند به علم بىنهایت الهى هستند، در نتیجه اضافه شدن بر علم ایشان استبعادى ندارد. [95]
۳. چه چیزهایى در شب قدر بر امام نازل مىشود؟
ممکن است این اشکال به ذهن برسد که در این صورت، امام بعد از رسول اللّه صلى الله علیه و آله علمى خواهد داشت که رسول خدا صلى الله علیه و آله فاقد آن بوده است
و نیز امامان بعدى داراى علمى خواهند بود که امامان قبلى آن علم را نداشتهاند. همین اشکال و پاسخ آن در روایتى از امام باقر علیه السلام بیان شده است: مردى به
امام باقر علیه السلام گفت: ... آیا [ملائکه در شب قدر] چیزى را به اوصیا مىآورند که رسول خدا صلى الله علیه و آله نمىدانست؟ یا چیزى را مىآورند که رسول خدا
صلى الله علیه و آله به آن آگاه بود؟ در حالى که شما مىدانید رسول خدا صلى الله علیه و آله به هنگام رحلتش هیچ چیزى را عالم نبود مگر این که على علیه السلام
نیز آن را حفظ کرده بود؟ ... حضرت فرمود: آنچه مىگویم خوب به آن توجه کن. همانا، رسول خدا صلى الله علیه و آله آنگاه که به آسمان ها برده شد، وقتى فرود آمد
خداوند متعال همه آنچه تحقق پیدا کرده بود و همه آنچه را در آینده تحقق پیدا مىکرد را به او آموخت. و مقدار زیادى از آن علم به صورت جمعى و جملى بود که تفسیر
آنها در شب قدر مىآید. و على علیه السلام هم مانند رسول خدا صلى الله علیه و آله، علم جمعى و جملى را دارا بود و تفسیر آن هم در شبهاى قدر مىآید. راوى پرسید:
آیا علم جمعى و جملى تفسیر نداشت؟ حضرت فرمود: چرا، ولى امر الهى در شبهاى قدر براى پیامبر و اوصیا مىآید که فلان کار و فلان کار را انجام بده و آنها این امر
را مىدانستند و در شب قدر دستور مىرسد که آن چگونه باید انجام گیرد ... راوى پرسید: آیا اوصیا، علم دارند به آنچه انبیا علم ندارند؟ فرمود: خیر، چگونه وصى به
آنچه به او وصیت نشده علم دارد؟ راوى پرسید: آیا مىتوانیم بگوییم یکى از اوصیا چیزى مىداند که وصى دیگر بدان عالم نیست؟ فرمود: خیر، پیامبر نمىمیرد مگر این
که علم او در سینه وصىاش قرار گیرد و به درستى که ملائکه و روح در شب قدر نازل مىشوند با حکمى که (اوصیا) به وسیله آن بین مردم حکم مىکنند. راوى پرسید: آیا
آن حکم را مىدانستند؟ فرمود: بله، قطعا مىدانستند. ولیکن نمىتوانستند چیزى از آن را امضا کنند تا این که در شبهاى قدر به آنها دستور مىرسد در سال پیش رو
چگونه عمل کنید. راوى پرسید: اى ابا جعفر! نمىتوانم این کار را انکار کنم؟ امام باقر علیه السلام فرمود: کسى که این را انکار کند از ما نیست... [96] بنابراین، روشن شد که همه علم، به صورت جمعى و جملى در نزد ائمه علیهم السلام است اما تفصیل تقدیرات هر
سال در شبهاى قدر به امام همان عصر و زمان مىرسد. و فقط امام هر عصر، مقدرات مربوط به همان سال را در دوره امامت ظاهرى خویش مىتواند امضا کند .
د. افزوده شدن بر علم امام علیه السلام در هر شب جمعه
چنان که در بحث پیش اشاره شد، بر اساس روایات متعدد، در هر شب جمعه بر علوم ائمه علیهم السلام افزوده مىشود. [97] امام صادق علیه السلام فرمودند: إنّ لنا فى کلّ لیلة جمعة سرورا. قلت: زادک اللّه! و ما ذاک؟ قال: إذا کان
لیلة الجمعة وافى رسول اللّه صلى الله علیه و آله العرش و وافى الائمة علیهم السلام معه و وافینا معهم، فلا تردّ أرواحنا إلى أبداننا إلّا بعلم مستفاد و لو لا
ذلک لأنفدنا؛[98] به درستى که در هر شب جمعه براى ما سرورى هست. عرض کردم: خداوند بر سرور شما بیافزاید! آن
سرور چیست؟ فرمود: هر گاه شب جمعه شود، رسول اللّه صلى الله علیه و آله به عرش برآید و ائمه علیهم السلام نیز همراه او برآیند و ما نیز همراه ایشان برآییم، پس
ارواح ما باز نمىگردد به سوى بدنهایمان مگر به همراه علمى که استفاده کردیم و اگر این نبود، علم ما تمام مىشد. بنابراین، یکى از مجارى علوم ائمه اهل بیت علیهم
السلام، علمى است هر شب جمعه به ایشان افاضه مىگردد و اگر بر علم ائمه علیهم السلام افزوده نگردد، علم ایشان تمام مىشود .
ه. اگر بر علم امام افزوده نشود، علم ایشان پایان مىپذیرد
برخى روایات تصریح دارند که اگر بر علم ائمه علیهم السلام افزوده نشود، علم ایشان پایان مىیابد. این دسته از روایات نیز بر جریان دائم علم، تأکید دارند و توقف
این جریان را مساوى با محدودیت علم امامان به امور مقدر دانسته و بیانگر آگاهى ائمه علیهم السلام از تقدیرات جدید، محو و اثبات در کتاب و بدائیات هستند. امام
رضا علیه السلام فرمودند: لولا أنّا نزداد، لأنفدنا ؛[99] اگر بر علم ما افزوده نشود، علم ما پایان مىیابد. در
روایت دیگرى در این باب، اشکالى که در افزوده شدن بر علم امام در شب قدر بیان گردید، مطرح شده است. کلینى مىنویسد: عن زرارة، قال: سمعتُ أبا جعفر علیه السلام
یقول: لو لا أنا نزداد، لأنفدنا. قال: قلت: تزدادون شیئا لا یعلمه رسول اللّه صلى الله علیه و آله ؟ قال: أما إنّه إذا کان ذلک، عرض على رسول اللّه صلى الله
علیه و آله ثمّ على الأئمة ثم انتهى الأمر إلینا ؛[100] از زراره نقل شده که گفت: از امام باقر علیه السلام
شنیدم که مىفرمود: اگر بر علم ما افزوده نشود، پایان مىپذیرد. عرض کردم: چیزى به علم شما افزوده مىشود که رسول خدا صلى الله علیه و آله آن را نمىدانست ؟
فرمود: هر گاه علم اضافى به ما بدهند، اوّل آن را به رسول اللّه صلى الله علیه و آله عرضه مىکنند، سپس بر همه ائمه علیهم السلام عرضه مىشود تا امر به ما منتهى
مىگردد. افزوده شدن بر علم ائمه علیهم السلام، به معناى آگاهى ایشان از تقدیرات و خلق جدید خداوند، محو و اثبات در کتاب و نیز اطلاع از بدائیات [101] است. و چون خداى تعالى هر روز، در کار جدیدى است، امور فوق در هر زمانى ممکن است رخ دهد و علم آن در هر
زمان به امام همان عصر مىرسد. اما این امور، قبل از این که به امام هر عصر برسد ابتدا به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله عرضه شده و سپس از طریق امامان پیشین
به امام هر عصر منتقل مىشود. ملا صالح مازندرانى در ذیل این روایت مىنویسد: علم خداى تعالى، سه قسم است: ... قسم سوم، (تقدیرات) غیر محتوم است که بداء در آنها
جارى مىشود و این قسم بسیار است. خداى تعالى آن را در وقتش براى خلیفه خود ظاهر مىکند. پس هنگامى که آن را آشکار نمود حتمى مىگردد. و مراد از علم مستفاد، آن
علمى است که خداى تعالى براى انبیا و اوصیاى خود از قسم آشکار مىکند. و در صورتى که این علم را براى ایشان آشکار نمىکرد، علم ایشان به قسم سوم از علم خداى
تعالى قطع مىشد.[102] و نیز مىنویسد: تمام علمى که خداى تعالى به نبى خود صلى الله علیه و آله القا نموده
است، اوصیا او علیهم السلام نیز بدان عالم هستند، بدون هیچ زیاده و نقصانى. اما علوم مستأثره مخزون، هنگامى که حکمت الهى ظهور آنها را در اوقات متفرق براى ولىّ
زمان و خلیفه موجود در آن اوقات اقتضا نماید، براى او اظهار مىکند. در حالى که لازمه اش آن نیست که امام آن عصر از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله اعلم باشد.
به خاطر آن که امام علیه السلام فرمود: آن علم، ابتدا بر رسول خدا صلى الله علیه و آله عرضه مىشود سپس به امام هر عصرى مىرسد. و این با روایتى که مىگفت:
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نمرد مگر این که حافظ جمله علم و تفسیر آن بود، منافات ندارد. شاید در این جا مراد از جمله علم، علم به (تقدیرات) محتوم باشد و
علم به غیر محتوم بعد از تبدیل آن به محتوم، براى پیامبر صلى الله علیه و آله حاصل مىشود، اگر چه بعد از رحلت ایشان باشد. و یا مراد از آن، علم به محتوم و غیر
آن باشد، به صورت دو طرفه. یعنى وقوع حتمى و یا عدم وقوع آن و سپس علم به حتمى بودن آن در غیر محتومات بعد از رحلت، براى ایشان حاصل مىشود. و اللّه اعلم. [103]
محقق گرامى، آقاى بیابانى اسکویى، در توضیح این روایت مىنویسد: بنا بر آن روایت ،[104] بیشتر علوم پیامبر
صلى الله علیه و آله و علوم امامان اهل بیت علیهم السلام، علوم جمعى و جملى هست که نیاز به تفسیر دارد. و خداوند متعال تفسیر آن را بنا بر مصالحى به تدریج در
شبهاى قدر و شبهاى جمعه و یا روز به روز، به آنها مىرساند. یعنى خداوند متعال، پیامبر و امامان را عالم به علومى که در آینده تحقق پیدا خواهد کرد، نموده است،
ولى همه آنها را که به آنها تعلیم کرده، وعده نداده است که حتما و به طور قطعى در خارج، موجود کند. خداوند متعال، در این امور آزاد و مختار است و مىتواند آن را
که در کتاب ثبت کرده و به پیامبر و وصى آموخته است، در خارج تحقق دهد و مىتواند هیچ یک از آن ثبت شده و تعلیم داده شده را در خارج به وجود نیاورد. بلکه آنها را
علم و آگاهى داده و ایجاد امورى را براى آنها به طور حتم و قطع مشخص کرده که انجام خواهد گرفت و امورى دیگر را موقوف به خواست خود نموده و برخى دیگر را تازه در
کتاب ثبت مىکند که پیش از این در آن نبوده است. و این دو قسمت، به تدریج به پیامبر و امام علیهم السلام ابلاغ مىگردد. [105]
[58]
بصائر الدرجات ، ص 318
[60]
الکافى ، ج 1 ، ص 229
[61]
مرآة العقول ، ج 3 ، ص 137
[62]
الکافى ، ج 1 ، ص 271
[64]
الکافى ، ج 1 ، ص 271
[66]
سوره آل عمران ، آیه 42 و 45
[68]
الکافى ، ج 1 ، ص 271 ـ 272
[70]
شرح اُصول الکافى ، ج 6 ، ص 64
[71]
الکافى ، ج 1 ، ص 272
[72]
ر. ک : مرآة العقول، ج 3 ، ص 173
[73]
ر. ک : بحار الأنوار ، ج 25 ، ص 60
[74]
بصائر الدرجات ، ص 452 ـ 453 ؛ بحار الأنوار ، ج 25 ، ص 57
[75]
الکافى ، ج 1 ، ص 255
[78]
ر. ک : همان ، ص 222 ـ 223
[79]
البته اوصیا هم در انتقال علوم ، واسطه بوده اند
[80]
ر. ک : الکافى ، ج 1 ، ص 225
[81]
ر. ک : همان ، ص 225 ـ 226
[95]
در ادامه ، درباره این موضوع ، بیشتر بحث خواهد شد.
[96]
الکافى ، ج 1 ، ص 251 ـ 252
[101]
درباره حقیقت بداء ، ر. ک : توحید الإمامیة ، ص 349 ـ 404
[102]
شرح اُصول الکافى ، ج 6 ، ص 24
[104]
منظور ، روایتى است که در توضیح حدوث علوم جدید براى امامان علیهم السلام آمده است.
[105]
معرفت امام ، ص 78 ـ 83
|